درختِ قلقلکی
مناسب چهار تا شش سال
{با هدف: پرورش خلاقیت و تخیلپردازی کودکان، مهربانی و نوعدوستی، مشورت و همفکری}
در جنگلی سرسبز و زیبا، دستهای از مورچهها با یکدیگر زندگی میکردند. آنها هر روز خوراکیهای زیادی از جنگل پیدا میکردند و به سمت لانه خود حمل میکردند. مورچهها سخت کار میکردند و لانه خود را گسترش میدادند.
روزی مورچهها متوجه لرزشهای ریز و درشتی در لانه خود شدند. هر کدام از مورچهها یک فکر میکرد. یکی میگفت: شاید زلزله آمده، دیگری میگفت: شاید رعد و برق آسمان است. یک دیگر میگفت: شاید کسی میاید و لانه ما را تکان میدهد. هیچ کدام از مورچهها نمیدانستند علت این لرزشها چیست.
تا اینکه یک روز چند مورچه فکر جدیدی کردند. آنها با یکدیگر صحبت میکردند و نظرات خود را میگفتند و به این نتیجه رسیدند که ما باید زمانهای مختلفی که لانهمان شروع به لرزش میکند را پیدا کنیم. آنها بعد از مدتی متوجه شدند هر زمان از دیوارهای لانه با سرعت بالا و پایین میروند یا هر زمان که شروع میکنند فضای لانه را گسترش دهند، لانه شروع به لرزش میکند.
مورچهها انقدر کوچک بودند که نمیدانستند دقیقا کجا لانه ساختهاند؟ چون نمیتوانستند بالای سرشان را نگاه کنند. زیرا آنها خیلی خیلی کوچک بودند. برای همین چند تا از مورچهها رفتند روی یک تپه بلند تا از فاصله دورتر مکانِ لانه خود را تماشا کنند. آنها متوجه شدند که در بدنه یک درخت لانه ساختهاند. همانطوری که از دور نگاه میکردند، متوجه شدند به خاطر رفت و آمدهایشان روی تنهی درخت، باعث خنده و قلقلک درخت بزرگ میشوند.
مورچهها وقتی موضوع را کشف کردند، خیلی تعجب کرده بودند و نمیدانستند باید چکار کنند. به سمت درخت راه افتادند و وقتی به درخت رسیدند، دوباره با یکدیگر صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند بهتر است با درخت حرف بزنند. آنها درخت را صدا زدند. درخت همانطور که از خنده میلرزید، به آنها نگاه کرد و گفت: آه مورچههای ناقلا شما مرا از اندوه و تنهایی دراوردید. من از شما خیلی ممنونم. یک درخت اینجا در کنار من بود که مدتی پیش خشک شد و شکست. او دوست من بود. از وقتی که شکست و افتاد من خیلی احساس تنهایی و اندوه میکردم. اما حالا که شما آمدهاید، هر روز از خنده غش میکنم و حالم خوب شده.
مورچهها که خیلی تعجب کرده بودند، روبه درخت کردند و گفتند: آخر از خندههای تو لانهی ما ممکن است خراب شود. مورچهها دوباره مشورت کردند و با هم گفتند: ما جای دیگری در کنار تو لانه میسازیم و فقط انبار غذاها را میگذاریم اینجا باشد تا تو هم هر وقت ما آمدیم، حسابی بخندی. مکان اصلی لانه را کمی آنطرفتر میسازیم. درخت هم که هنوز داشت میخندید، گفت: آآه دوستان بامزه من. قبول است. فقط قول بدهید زود به زود به انبار غذاهایتان سر بزنید.
نویسنده : مهرنوش خالقی