تعمیر لانه‌ی خرگوش

مناسب چهار تا شش سال

{با هدف: ترویج همدلی، همکاری، امیدواری، مسئولیت‌پذیری و مهربانی}

روزگاری در جنگلی سرسبز و بزرگ، حیوانات مختلفی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. یک خرگوش زرنگ و زیبا روی تپه‌ای سرسبز در جنگل لانه داشت. او به تازگی با پدر و مادرش خداحافظی کرده بود و برای خودش این لانه را ساخته بود. وقتی تابستان کم‌کم تمام می‌شد و هوا سرد می‌شد، بادهای شدیدی می‌وزید و برگ‌های درختان را به این طرف و آن طرف می‌برد.

تا این‌که یک روز وقتی باد شدیدی وزید، ناگهان لانه‌ی خرگوش خراب شد. خرگوش که در بیرون از لانه‌اش مشغول جست و خیز بود اصلا متوجه خراب شدن لانه‌اش نشد. وقتی به سمت لانه‌اش برگشت خیلی شوکه شد و از ناراحتی خشکش زد. او با خودش گفت: « حتما خانه‌ام را خوب نساخته‌ام که این‌طوری با یک باد سنگین، خراب شده».

خرگوش ناامید و ناراحت رفت روی تپه نشست و به درختان دوردست خیره شد. او خیلی ناراحت بود و فکر می‌کرد دیگر نمی‌تواند لانه‌ای بسازد. همان‌طور که به درختان بلند نگاه می‌کرد، صدایی شنید. صدا گفت: « خرگوش ناراحت نباش. دوباره خانه‌ات را می‌سازیم». خرگوش ناگهان از جا پرید و گفت: « کی بود؟». خرگوش چشمش به فرشته‌ای افتاد که بر فراز تپه ایستاده بود و با نگاهی مهربان به او نگاه می‌کرد. خرگوش به فرشته نگاه کرد و گفت: «آه فرشته… به من بگو چگونه؟ آخر چگونه خانه‌ام را دوباره بسازم. دیدی که من خانه‌ام را خوب نساخته بودم. خانه‌ام خراب شد. حالا باید چه کار کنم؟». فرشته نگاهی به خرگوش کرد و گفت: « از تپه برو پایین و در میان دوستانت در جنگل بگو که خانه‌ای که ساخته بودی، خراب شده. بعد نگاه کن و ببین دوستانت چه‌کار می‌کنند».

خرگوش از تپه پایین آمد و به سرعت خودش را به وسط جنگل رساند. همین که به جنگل رسید با صدای بلند گفت: «آهای دوستان من! من خانه‌ای ساخته بودم که حالا خراب شده. به من کمک کنید. باید چه‌کار کنم؟». کم‌کم از گوشه و کنار جنگل صدای حیوانات مختلف آمد. سمور جلو آمد و مسئولیت کَندن یک گودال محکم برای لانه‌ی خرگوش را به عهده گرفت. بعد دارکوب آمد و مقداری ساقه و برگ‌های خشک درختان را با خودش آورد. اینها برای ساختن درِ لانه‌‌ی خرگوش لازم بود. بعد از دارکوب آهو آمد و مقداری غذا برای خرگوش آورد تا در خانه‌ی جدیدش انبار کند.

هنوز شب نشده بود که خانه‌ی خرگوش از نو ساخته شد. خرگوش از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و از دوستانش تشکر می‌کرد. حالا او با کمک دوستانش یاد گرفته بود که چطور خانه‌ای محکم و زیبا بسازد تا اگر باد شدیدی آمد، هرگز خراب نشود.

 

 نویسنده : مهرنوش خالقی

  

لینک کوتاه مطلب : https://ta6.ir/?p=3628
ممکن است شما دوست داشته باشید

نظر شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.