سنجاب و دوست خیالی

مناسب چهار تا شش سال

{هدف: پرورش خیال‌پردازی و تخیل کودکان}

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در یک شهر بزرگ و شلوغ، پسرکی به نام سامی همراه پدر و مادرش زندگی می‌کرد. سامی خواهر و برادری نداشت و خیلی اوقات به تنهایی بازی می‌کرد. البته او دوستانی داشت که گاهی در باغ نزدیک خانه بازی می‌کردند. اما بعضی اوقات که در اتاقش تنها میشد، شروع به تخیل‌پردازی می‌کرد و کتاب داستانهایش را ورق میزد.

سامی همیشه دوست داشت  نقاشی کند و طرحهای زیبایی را که به ذهنش می‌رسد با رنگهای زیبا روی کاغذ بکشد. یک روز که سامی در اتاقش مشغول بازی بود، به تختخوابش نگاه کرد و متوجه شد چوب تخت خواب پر از طرح های مختلف و زیباست.

سامی به این طرح ها خیره شده بود و خیال‌پردازی می‌کرد. در بین طرحهای زیبای چوب، چشمش به فرمی شبیه به یک سنجاب افتاد. درست بود انگار یک سنجاب تنها در بین فرم‌های درهم‌پیچیده‌‌‌‌ی چوب پنهان شده بود. به نظر می‌رسید سنجاب ناراحت است و هیچکس در کنارش نیست. سامی با خودش فکر کرد، این سنجاب خیلی تنهاست و دلش می‌خواهد یک همبازی داشته باشد تا با او بازی کند.

سامی یک ماژیک سیاه برداشت و دو سنجاب کوچولو روی چوب تخت‌خواب نقاشی کرد. او حالا برای این سنجاب تنها و ناراحت، دو دوست کوچولو نقاشی کرده بود تا کنار هم شاد باشند و بازی کنند.

ناگهان مادر سامی وارد اتاقش شد. مادر نگاهی به سامی کرد و گفت: « پسرم چه‌کار می‌کنی؟». سامی داستان را برای مادرش تعریف کرد. مادرش خندید و گفت: « آفرین به تو پسرم. خیلی زیبا نقاشی کردی. اما بهتر نبود روی کاغذ نقاشی کنی؟». سامی گفت:« مامان جون، من برای سنجاب چوبی، دوست‌های کوچولو نقاشی کردم. اگر روی کاغذ می‌کشیدم، آنها دیگر با هم دوست نبودند».

مادرش خندید و گفت: «امان از دست تو پسر شیطونم».

 

نویسنده : مهرنوش خالقی

 

لینک کوتاه مطلب : https://ta6.ir/?p=3629
ممکن است شما دوست داشته باشید

نظر شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.